هدیه زهراهدیه زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

عزیز دل مامان وبابا

آرامش هدیه زهرا فقط تو خونه ی خودمون

1391/12/20 18:13
نویسنده : مامان
399 بازدید
اشتراک گذاری

هنوزم هدیه زهرا را فرزندی صبور معرفی میکنم.چون عزیزم تاوقتی خونه ی خودمون هستیم . بیش خودم

هست اصلا اذیتم نمیکنه و اجازه میده تا من به همه ی کارام برسم.اما امان از وقتی که هدیه بیش کس

دیگه ای باشه و غریبی بکنه!

عزیزم برات بگم از اوج غریبی کردن هات.....

نزدیکی های 100 روزگیت بود(91.12.15)نی نی آقای جعفربور(همکار بابایی)به دنیا اومده بود برا دیدن

نی نی و مامانش رفتیم بیمارستان.آقای جعفر بور تورو بغل کرد وای که چطور بیمارستان رو گذاشتی رو

سرت ما هم نی نی ندیده برگشتیم وتا وقتی هم به خونه نیومدیم آروم نشدی!

غروب اون روز خاله راضیه(همکار مامانی)که برا کاری به داراب اومده بود فقط برا دیدن تو اومد خونه مون

بادیدنش لوس میاوردی و گریه میکردی .اصلا هم بغلش نرفتی. اونا هم زود رفتن.

فردای اون روز(دقیقا100روزگیت)رفتیم تاج آباد دختر عمو زهرا تورو بغل کرد تاببرتت خونشون.از در حیاط

بیرون نرفته جیغت در اومد برگشتی ودقیقا2ساعت تمام دایم گریه میکردی ودیگه اعصاب همه داغون

شده بود!(اولین باری که غلت زدی این روز بود توی100روزگی)

واما اوج غریبی کردنت..........102روزه بودی وحاجی آباد بودیم .من برا دیدن همکارام به مدرسه نیکان

رفتم اونجا بیش هیچ کدوم از همکارا نرفتی و همش بیش خودم بودی.عصر اون روز بی بی کوکب و عمه

علیاوعمه راضیه و عمه فهیمه اومدن حاجی آباد تا من و تو هم با هاشون برگردیم. فقط یه لحظه بیش بی

بی کوکب بودی بعدش یه بند شروع کردی به گریه کردن.ساعت3بود تاساعت9شب آروم نشدی و گریه

میکردی تا اینکه نهایتا عمو شابور مجبور شد ماشینو روشن کنه وماو عمو شابور وزن عمو فرشته و دختر

عموهاساعت 10شب عازم داراب شدیم تا هدیه زهرا بیاد خونه ی خودشون و آروم بگیره. اون شب توی

ماشین خوابت برد وقتی هم رسیدیم خونه خواب بودی .و اون شب و فردای اون روز کامل خوابیدی تا

خستگی این چند روز کلا از تنت در شد هر وقت بیدار بودی هم دو رو برت نگاه میکردی با دیدن خونه ی

خودمون ذوق میکردی و میخندیدی.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)