دو ماهگی
این هم دو ماهگی گل من!
عزیز دلم حسابی میخنده و اغو مغو میکنه بیشتر به مامان و بابا وخونه ی خودمون و سکوتی که توی اون
حاکمه عادت کرده. فک میکنم هنوز زوده ولی دیگه مامانو میشناسه وبا رفت واومد اون چشماشو
میچرخونه!
هر هفته که میریم خونه ی بی بی کوکب کلی غریبی میکنه و ناآرومه!عزیز دلم شب اولو دایم گریه
میکنه!ولی گل کوچکم باید خودشو بااین شرایط وفق بده.
عزیز دلم باید اجتماعی بار بیاد و همه رو دوست داشته باشه.
عمه فهیمه و عمه علیا تورو خیلی دوست دارن ولی جرات نمیکنن تو رو بغل کنن چون بلافاصله لوس
میاری و گریه میکنی. بس مجبورن از دور وتوی بغل من نازتوبکشن.
برات بگم از اولین عروسی که رفتی!عقد خاله زینت دوست خاله زهرا بود.وای ی ی با دیدن شلوغی اونجا
لوس آورده بودی و ذل زده بودی به من ومنتظر بودی که من نازتو بکشم تا بزنی زیر گریه!ولی من مجبور
بودم بهت توجه نکنم.آخرش هم مجبور شدی لباتو جمع کنی. و بعدش خوابت برد.